سید حسنسید حسن، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

حسن کوچولو

قربونت برم با اون آب گفتنت

سلام قشنگ مامان هر چی بزرگتر میشی وابستگیت به من بیشتر میشه هر روزم یه اتفاق پیش میاد تا نذاره خاطراتت رو برات بنویسم اما من لحظه به لحظه بزرگ شدنت رو توی قلبم با تمام وجودم حفظ میکنم مطمئن باش یه لحظشم فراموش نمیکنم.... لحظه آب گفتنت رو که توی گرمای تابستون وقتی با مامان جون رفته بودیم بازاربا عطش زیادی و با التماس معصومانه ای نگاهم کردی و گفتی آپ.قررربوووون آپ گفتنت برم که بعد از گذشت چند ماه هنوزم به تمام مایعات ،مثل شیر،آب میوه و چایی میگی آپ. روزی هزار بار تلفنو بر میداری با دایی یا بابا حرف میزنی،وقتی من با تلفن حرف میزنم تو هم موبایل اسباب بازیت رو دست میگیریو دنبالم راه میری  و ادای حرف زدنم رو در میاری. ...
8 آبان 1391

قربون راه رفتنت

مامانی قربون راه رفتنت بشه وقتی 11 ماهه شدی و راه نمی رفتی داشتم دق می کردم ولی بالاخره  یک هفته مونده به تولدت راه افتادی........... راه افتادی که به شیطونیای بیشتری برسی ...
17 شهريور 1391

مامانی خیلیم تنبل نیست!!!!!!!!!!!

سلام دوست جونای سید حسن ،ما همیشه از قافله عقبیم  ایشالله وقتی پسرم بزرگ شد خودش هر روز وبلاگشو به روز میکنه. ایشاللللللللللللللللللله.......... مامانی خیلیم تنبل نیست! آخه توی روزای گذشته علاوه بر اینکه من سه تا دندون درآوردم و یه کوچولوی کوچولو  مامانی رو اذیت کردم رفتیم دزفول زادگاه مامان چون دایی کوچیکه ی مامانی داماد شده دایی گلی مبارکه اینم از عکسای مسافرتم باباجونی عقب ماشینمون رو پر کرده بود برای من که راحت باشم ،برام خونه درست کرده بود مرسی بابا                             &nbs...
14 اسفند 1390

گل مامان ببخش که دیر نوشتم

گل مامانی سلام ببخش عزیزم که دیر اومدم برات بنویسم ،شرمنده.... اما الان برات میگم که این چند وقته چه کارا که نکردی؟ اول که یه عالمه شیطون شدی و یه کلفت کت بسته میخوای که مامان بیچاره هست ،یاد گرفتی دست به هر چیز نا مطمئن میگیری ومیخوای پاشی همش باید مراقبت باشم  تا سرت به جایی نخوره و دستت زیرت نمونه، ناقلا شدی دیگه......                                                                    دیگه جونم برات ب...
23 بهمن 1390

حسنی خوابش نمیاد

سلام دوس جونای سید حسن هیچ میدونید گل پسرمون دیشب رکورد زده و ساعت ٢ خوابیده این پسر شیطون پا به پای من توی آشپزخونه با روروکش شیطونی کرده ،البته من کار کردمو اون کار خرابی،هی ما گفتیم هیییییییییییییییییییییس بابا خوابیده (ای بابای خواب آلود  )انگار نه انگار،نمی گفت با کی حرف میزنی........ اما امشب زود خوابید چون ناهار خونه ی بابای باباش بوده و شام خونه بابای مامانش،حسابی خسته شد گلم. قربون خواب قشنگت برم ایشالله خواب فرشته ها رو ببینی.                                  &...
22 بهمن 1390