عزیزم دومین بهار زندیگیت مبارک
عزیزم مامان رو ببخش این روزا اتفاقای زیادی افتاده که نتونستم به موقع عکسای تولدت رو برات بذارم یه اتفاق خوب که خاله سعیده از شاهین شهر امده بود خونه باباجون وما هم تمام روزا رو صبح می رفتیم شب می امدیم.یکی اینکه دندون مامان یه چند روزی درد گرفت.
وقتی که خیلی دندونم درد میگیره میگی:
(مامان لپت اوخ شده؟بری دکتر خوب بشی)
در هر صورت
عزیزم تولدت مبارک
گلم برات خیلی ارزوها دارم
امیدوارم انقدر زنده بمونم که
بزرگ شدن ومرد شدنت رو ببیبینم
مامانی عاشقته
هر چقدر که بگم دوست دارم بازم کم گفتم انقدر زیاد دوست دارم که خودمم اندازشو نمی دونم به قول یه خاطره ی قشنگ و فراموش شده تا دم خدا دوست دارم
عزیزم شع 120 سالگیتو فوت کنی ایشالللههههههههههههههههههه
اینم از مهمان ویژه هورااااااااااااااا
نازنین زهرا
یه بابا بزرگ مهربون با نوه های گلش